زمان تخمینی مطالعه: ۶ دقیقه
شاهراه اصلی رفت و آمد از شمال به جنوب ایران، سالیان سال مثل اتوبانهای امروزی از کاشان گذر میکردن. من طی سفرهایی که از تهران به سمت جنوب داشتم، اهمیت شهر کاشان رو احساس کردم. عمق رابطه من و این شهر زمانی احساس شد که با دوچرخه از تهران راهی شیراز بودم و بعد از سه روز به کاشان رسیدم. خیلی بیشتر از قبل شرایط سفر کردن در گذشته رو درک کردم و وقتی در خیابانهای شهر رکاب میزدم لبخندی بر لب داشتم و مملو از احساس خرسندی بودم؛ احساس امنیت و شیرینی وصف ناپذیری که هنگام رسیدن به کاشان صد چندان شد.
همان موقع بود که در نظرم مناسبترین سرعت برای دیدن یک شهر، سرعت دوچرخه اومد. این فرضیه مثل خیلی از مواقع دیگه یه فرض عادی و شخصی بود تا اینکه چندی پیش که با رام در کافه هارمونی دیداری تازه کردیم، طبق معمول کتابی همراه داشت و آورده بود تا من هم نگاهی به اون بندازم: «اگر به خودم برگردم» نوشته «والریا لوئیزلی». گفت علتی که این کتاب رو آوردم جملهای بود که مدتی قبل از تو شنیده بودم و چند روز پیش در این کتاب خواندم! «سرعت مناسب دیدن یک شهر، سرعت دوچرخه است»! جالب بود خب! چیزی که یه نفر بابتش کتاب نوشته تو حسش کردی. قطعا هرکسی این تجربه شیرین رو داشته؛ اینکه مصداق جملهای باشه، حقیقتی رو خودش تجربه کرده باشه و چیزی رو خودش دیده باشه و لمس کرده باشه. این نتیجه برای من در شهر کاشان رقم خورد. شهری که روی کاغذ در حدود ۱۳۰۰ اثر تاریخی و دیدنی داره.
صادقانه که نگاه میکنم، اگه در شرایط عادی از تهران خارج شوی و به سمت جنوب حرکت کنی، انگار دقیقا میبایست در جایی نزدیک به کاشان بایستی، استراحت کنی، نفسی تازه کنی و ادامه بدی؛ این بیشترین معنا و تصویری هست که از کاشان در ذهن من وجود داره. تا به حال متکدی در کاشان ندیدهام، وضعیت مردم در ظاهر بسیار خوبه و شهر یکپارچگی کمنظیری داره. قریب به اتفاق مردم مذهبیاند. اختلاف طبقاتی حداقل در نگاه اول خیلی به چشم نمیخوره و مردم هنوز با هم سلام و علیک دارن و گرم برخورد میکنن. کنار دست مجتبی که نشسته بودم و در شهر دوری میزدیم، به هر خیابانی که وارد میشدیم دستی بلند میشد و دوست من با ایشان چاق سلامتی میکرد! طبق آمار کمترین میزان بیکاری در کاشان است و به لطف گلاب ناب و فرش خوش نقششان، وضعیت معیشت مردمان مطلوب است. چیزی به اسم گرانی حداقل برای من که اهل تهرانم در کاشان کمتر وجود داره (لطفا گرانیها و وضع کنونی جامعه رو در نظر نگیرین، در مقایسه و به طور کلی عرض میکنم)، و خوشبختانه علیرغم پیشرفت و مدرنیتهای که در شهر دیده میشه، هنوز بافت سنتی و قدیمی شهر کاملا حفظ شده و این مهم فقط محدود به بافت فیزیکی شهر نیست و در رفتار مردمان نیز کاملا مشهوده.
از ذکر نام هرکدام از آثار باستانی و دیدنی شهر که بگذرم، تپههای سیلک و تمدن هفت هزار سالهشان، باغ فین و دوران اوج صدر اعظمی امیرکبیر بر ایران و شهر زیر زمینی نوش آباد و تحیر آدمی از آن همه تلاش و نبوغ، همواره در ذهنم آشکارا باقی میمونه. بقیه رو هم دیگران به کرات عنوان کردهاند و خودتون بهتر میدونین.
چند روزی که در شهر باشین و روزگاری بگذرونین، به علت ظهور شاعری فهمیده و مذهبی چون محتشم کاشانی پی خواهید برد… «باز این چه شورش است که در خلق عالم است…»، قریب به پونصد ساله که شعرش در جایجای ایران، در مراسمهای عزاداری دیده و خونده میشه و گویی بزازانِ همکارش هنوز جایگزین بهتری برای پارچههای عزا در مراسمها پیدا نکردن.
در محرم، کاشان یکسره سیاهپوش و عزاداره و این نیز خود جاذبهای برای گردشگران ایرانی و خارجی هستش. نذریهاشون هم اغلب پرزحمت و پرملاته. از گوشت لوبیای خوشمزه، ساده و گرونشون که چقدر باید هم بخوره تا آماده بشه، گرفته تا چایهای اعیانی با انواع طعمها که عطر و بویش بیشک همیشه در مشامم باقی خواهد موند.
از قدیم گفتهاند و شنیدهایم که یکی از راههای شناخت مردمان، معامله با اونهاست. مازاد بر همه تجربههای خوبی که در کاشان داشتم، «فروختن» رو هم تجربه کردم؛ شاید اسمش دستفروشی باشه یا شاید کاری برای بقا در سفر به اتکا خود و پولی که از همون فروش برای سفر و ادامه راه عایدت میشه. سر کوچه سلطان امیر احمد(ع)، در نزدیکی چند تا از خانههای قدیمی و جاذبههای گردشگری کاشان، بساطم رو در کنار دوچرخهام پهن کردم و قبلش از مغازهها و کسبه اطراف اجازه گرفتم. خوشرویی و مرام و مهربونی واژهاییه که از رفتار اونها به ذهنم میرسه؛ نه تنها پذیرفتن، که میزی و مکانی خاص هم در اختیارم گذاشتن و خیار و سرکه، چای و متعلقات، سالاد و نوشابه کنار غذا هم مهمونم کردن. نگم از باران رحمت الهی موقع غروب و جمع کردن بساطم…